المپیک لندن ـ ایرانیان و راهی به سوی آینده
از آن سال های همواره دهشتناک دهه ی شصت،چه مانده است با اما و از ما؟ سقف هایی که هرگز نداشتیم بر سرمان آوار می شد. دوران توسعه ی قبرستان ها بود و کوچ دسته جمعی بدن های خونین و ارواح در هم شکسته ی ویران.
آری، در آن دهه ، در محله ی جلوخان کرمانشاه ،همسایه ی کوچه به کوچه بودیم با برادران محبی. همان ها که پدر در پدر پهلوان بودند و پشت در پشت زورخانه ای. هر یک در سودای پوریای ولی شدن و تختی بودن، اما هرگز نشدن و نبودن. برادران محبی ، دارنده ی ده ها مدال طلا و نقره و برنز، در آسیا و جهان بودند و یه یاد ندارم نیز که از سنت پهلوانی خروج کرده و مدال هاشان را به این و آن تقدیم کرده باشند .ببین چه موجی و شوری بود که در هنگامه ی بمباران هوایی شهر ، شکستن امواج صوتی و مبادله ی موشک به موشک، در برابر آن تلویزون چهارده اینچ سیاه و سفید می نشستیم و خیره می شدیم به درخشش برادران محبی در میادین جهانی! در همان نزدیکی ، مجسمه ی هرکول و کوه بیستون، نماد زنده ی این کشاکش و غلبه بر حریف بودند. هرکولی می طلبیدیم که «هرا» را از پای درآورد ، همان که در گهواره ی کودکی مان دو مار زنگی با نیش های زهرآگین نهاده بود. ادامهٔ مطلب »